یه خبرخیلی خوشششششششششششششششششش
سلام مامانی ،ببخش دیربه دیرمی نویسم اگه بدونی چقدرکارسرم ریخته ماشاالله شماهم که شیطون بلا شدی یه جابندنمی شی منم به دنبالت واما خبرشمابعداز11ماه و12روزدندان درآوردی ومن اینجوری شدم ............... داستان ازاین قراربود که باباداشت تواتاق درس می خوندساعت6بعدظهرمنم اومدم قطره آهن شمارابدم که وقتی آب دادم به شماصدایی شنیدم اولش فکرکردم توهم زدم اما وقتی یه انگشتم روبردم دهانت دیدم مثل سرسوزن دستمونوازش می کنه یه جیغ بنفش زدم که بابات پریدبیرون اتاق وتافهمیدشما رویه بوس آبدارکردومی خواست نگاه کنه شمانمی زاشتی وباتعجب من وبابایی رونگاه می کردی حتما باخودت گفتی ((بشم الله الرحمن الرحیم فکرکنم اینا خیلی الکی شادن))البته شب قبلش شما ...
نویسنده :
مامان زهرا
23:32